توضیحات: من یک پیشاهنگ در کنار جاده دیدم ، بنابراین او را برداشتم. باران شدیدی می بارید و ونرا ماکسیما سعی داشت کوکی ها را بفروشد. او به پول احتیاج داشت ، زیرا رئیسش او را مجبور می کرد در خیابان ها قدم بزند تا کیک بیشتری بفروشد! او از من خواست مقداری بخرم ، اما من شیرینی دوست ندارم. من می توانم بگویم که او با من معاشقه می کرد وقتی بندهایش را از دست داد ، بنابراین من یک مکان سرگرم کننده برای پارک برایمان پیدا کردم. به او گفتم اگر او خوشحالم کند نصف سبد را می خرم. وارد صندلی عقب شدم و کوکی هایش را چشیدم ، لزبین پیر اما آن بیدمشک او بود که من می خواستم. ونرا به من یک ضرب و شتم داد ، سپس او را با لباس های تقلبی بزرگش بیرون آورد و به من تیز کرد. من بیدمشک تنگش را لعنتی کردم ، و او الاغش را بالا و پایین روی دیک من زد. وقتی آماده پذیرایی بودم ، او یک کلوچه در دهانش گذاشت و من میان وعده و میان وعده او را با جیزم پوشاندم!
فیلم های بزرگسالان برچسب #تاکسی #لوسی قلب بررسی